۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

چي شد كه من از ايران اومدم

شايد من و همسرم جزو معدود آدمهاي اطرافمون بوديم كه با خارج شدن از ايران مخالف بودن و هميشه فكر مي كرديم كه بايد تو مملكت خودمون بمونيم و زندگي كنيم و بميريم. :)

همسرم در ايران در شركتي كه كار مي كرد، با آقايي آشنا شد كه اين آقا در امارات كارهاي تجاري انجام مي داد و همسرم در كارهاش كلي بهش كمك مي كرد و اين آدم خودش رو به نحوي مديون ما مي دونست و هميشه مي خواست كه محبتهاي همسرم رو يه جوري جبران كنه. براي اين كار من و همسرم رو در تابستان گرم براي مدت 5 روز به دبي دعوت كرد.

من و همسرم كه تا اون زمان به خارج از كشور سفر نكرده بوديم با شوق و ذوق بسيار زيادي راهي اين سفر سرنوشت ساز شديم. تو اين سفر كه كلي هم بهمون خوش گذشت، اين آقا به همسرم پيشنهاد همكاري در دبي رو داد و اينكه شركت جديدي را در حال تاسيس كردن داره و مي خواد كه همسرم بهش تو اين كار كمك كنه و ازمون خواست كه روي اين پيشنهاد فكر كنيم.

القصه با ديدن جاذبه هاي بسيار جالب توريستي دبي مخصوصا به عنوان كسي كه اولين بار از ايران خارج مي شه من و همسرم احساس كرديم كه با توانمندي هايي كه داريم شايد بتونيم در خارج از ايران هم براي مدت كوتاهي (تاكيد مي كنم) مدت كوتاهي زندگي كنيم و بار خودمون رو ببنديم و به ايران بر گرديم.

القصه ما به قول فرنگي ها اوكي رو به آقاي دوست داديم و ايشون هم گفت پس كارهاتون رو بكنيد تا براي مهر ماه يا آبان ماه اينجا باشيد. من و همسرم هم خوشحال و خندان از كارهامون استعفا داديم ولي دست به هيچ چيز زندگي نزديم و هيچ چيز رو نفروختيم. از جمله ماشين پرايد قسطيمونو. چون فكر كرديم تا 6 ماه مي مونيم اگر موندگار شديم كه هيچي اگر نشديم ديگه همه چير رو از دست نديم.

بعد از اينكه با شركتهامون تسويه حساب كرديم و تمامي مداركي كه در زندگيمون داشتيم رو ترجمه رسمي كرديم و آماده و محيا براي رفتن شديم، آقاي دوست به ناگهان غيبشون زد و به مدت 2 هفته هيچ خبري از ايشون نبود و تلفنهاشون رو هم جواب نمي دادن.

بماند كه ما چه كشيديم و با اجازتون ايشان مارو به مدت 2 ماه بين زمين و آسمان نگه داشتند و زمانيكه ديگه تصميم گرفتيم كه به ايشون بگيم نمي خوايم، ويزامون رو برامون فرستادن و گفتن كه خونه و كار و ماشين و زندگي و همه چيز محيا است و فقط خانم (يعني من) بايد برم به فكر دكوراسيون منزل.

شبي كه رسيديم به هتلي رفتيم. من دائما در مورد كار از اين آقاي دوست سوال مي كردم و ايشون طفره مي رفتند .... ديگه سرتون رو درد نيارم كه در واقع كاري در كار نبود و منهم در يه شركت با حداقل حقوق استخدام شدم و همسرم هم به دنبال كار بود چون اون آقا گفت كه به مشكلي برخورده و تنها براي ما آپارتماني در شهر نزديك دبي يعني شارجه اجاره كرد و من و همسرم هر روز 12 كيلومتر رانندگي در ترافيك شديد شارجه را متحمل مي شديم تا به دبي كه محل كار من بود برسيم.

همسرم خيلي از ماندن ما خوشبين نبود و به دليل تمام فشارهايي كه برش وارد بود زمان كوتاهي رو براي برگشتمون تعيين كرده بود كه اگر كارها رو به راه نشد برگرديم. البته روحيه جنگجويي كه داشتيم باعث شد فكر كنيم كه ما اگر به ايران هم برگرديم بازهم صفر خواهيم بود و دوباره بايد شروع كنيم پس چه بهتر كه از جايي كه هستيم شروع كنيم. براي من و همسرم اينجا نكات بسيار خوبي هم داشت. از نكات مثبت اينجا كه مارو پا گير كرد مي تونم مواردي مثل امنيت، آرامش، احترام، روي روال بودن و قانوني بودن كارها، آزادي شخصي و توان درآمد بيشتر رو نام ببرم كه البته كم چيزهايي هم نبودند و نيستند.

خلاصه بعد از چهار ماه كه واقعا زندگي سختي رو گذرونديم من يه روزي كه خيلي خيلي دل شكسته بودم از خدا خواستم كه كمكم كنه و يكهو يه آگهي استخدام خيلي خيلي خوب از يه شركت خيلي بزرگ در اينترنت جلوم سبز شد كه خانمي فارسي زبان رو احتياج داشتند. منهم سريعا اقدم كردم و خلاصه ظرف 3-4 روز بعدش در شركت جديد با بيش از 2 برابر حقوق قبلي استخدام شدم. همسرم هم در يه شركت ديگه اي كاري مناسب پيدا كرد و قسمت ما بر اين شد كه در امارات متحده عربي براي مدت 6 سال بمونيم.....

تو پست بعدي از تجربياتم در اين كشور گرم مي گم و ميگم چي شد كه تصميم به مهاجرت دوباره اي اونهم به كانادا گرفتيم.

شاد باشيد