اين روزها خيلي بي حوصله و بي انگيزه هستم. محيط كارم رو دوست ندارم چون چيزي ياد نمي گيرم و هر روز از دانسته هام كم مي كنه. هوا اينجا الان عاليه ولي همه سرما خوردن بد جور. تمام دوستا و آشناها به فين فين و سرفه افتادن.
دو روز ديگه ايران تاسوعا و عاشوراست و خيلي از هموطناي عزيز مي آن اينجا عزاداري!!!!!! درواقع مثل شمال شلوغ مي شه. البته آدم واقعا دلش به حال مردم خودش مي سوزه كه چقدر افسرده هستند و در ايران بدليل نبود تفريح و دائم العزاداري بودن نياز به تغيير و تحول و شادي دارند. خلاصه اين آخر هفته دبي شلوغ خواهد بود.
اينجا به دو دليل عزاداري از نوع حسيني و غير حسيني برگزار نمي كنند. يكي اينكه سني هستند و دوم اينكه اصلا به عزاداري اعتقادي ندارند و فقط از تولدهاي بني بشر تولد حضرت محمد رو جشن مي گيرند و بس.
خلاصه ما اينجا نوحه و عزاداري نداريم. فقط يه مسجد امام حسينه روبروي بيمارستان ايراني ها كه 10 روز محرم رو نوحه خوني داره. تصور كنين چه بلايي سر روحيه اون بيمارايي كه تو تخت بيمارستان هستند مي آره. همه به زندگي بدجوري اميدوار مي شن. البته نذري هم مثل اينكه ميده.
از دست خودم ومهاجرت كانادا و روابط ايران و كشورهاي ديگه و خوندن خبرهاي بد در مورد ايران و افكار و اذهان عمومي درباره ايران و حرفهاي صد من يه غاز بعضي از دست اندر كاران به شدت عصباني و ناراحتم. متاسفانه يا خوشبختانه من عادت دارم كه با چاي صبحانه ام خبرها رو به طور آنلاين بخونم يعني يه جورايي معتادش شدم و همين من رو بيشتر افسرده مي كنه.
از يه طرف خدارو شكر مي كنم كه خودم و همسرم و خانواده هامون سالميم و سركار مي ريم و زندگي بدي نداريم از طرف ديگه كند پيش رفتن امور مثبت زندگي كلافه كننده است. هر روز ترس و اضطراب از اينكه در امارات متحده عربي به ما ايرونيا بگن باي باي و يا پاس ريكوئستمون يه 3 ماه ديگه هم بخواد طول بكشه و غيره و ذلك عصبي مي شم.
اين حرفها فقط درد دلن و معني و مفهوم خاصي ندارن. اين كه مي گن در پروسه مهاجرت نبايد زندگي رو تعطيل كرد و به زندگي عادي بايد ادامه داد كاملا حرف درستيه ولي عملا امكان پذير نيست. شما براي خونه يه آباژور نمي تونين بخرين چون احتمالا تا سال ديگه مي رين و نيازي بهش ندارين واي به حال تصميمات كلان زندگي. خدايي اوني كه اين حرف و مي زنه و مثلا الان مديكالشو داده مي تونه به فكر اين باشه كه وام بگيره ماشين جديد بخره ؟ نه نمي شه ديگه واي به حال تصميمات خيلي بزرگتر زندگي.
خلاصه روزها گيج و منگم. مي دونم كه تو كانادا هم فرش قرمز پهن نكردن و اونجا تازه مي شه نقطه صفر يا بهتر بگم زير صفر و بايد از اول شروع كرد. همه اينها رو مي دونم. ولي وقتي تصميم گرفتي چه خوب چه بد اونجا رو خونه خودت بكني و زندگي تو بسازي وزندگي كني تا بميري ديگه موندن در وضعيت برزخ كار راحتي نيست. در واقع حرف من اينه كه چه جهنم، چه بهشت هر طرفي كه هستيم بليطشو زودتر بگيريم بريم تا تكليفمون روشن تر باشه.
پس خيلي مزخرفي شد و اصلا دلم نمي خواست اينطوري بنويسم ولي خب چون اصلا حال خوبي ندارم اين حال بد رو خواستم ثبت كنم. همين و بس.
در حال حاضر هم از خدا مي خوام كه تو تهران بارون بباره چون مردم واقعا دارن خفه مي شن و اين اصلا روش مناسبي نيست كه آقاي عزرائيل بخواد جمعيت رو كم كنه.
اميدوارم شما هم به آرزوهاتون برسين و شاد بشيد