۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

تکلیف معلوم....

خب دوستان عزیز, من خیلی وقت بود که ننوشته بودم چون کمی قاطی بودم و البته هنوز هستم ولیکن امروز در وضعیت بهتری به سر می برم.
القصه مدیکال مجدد ما آمد و بعد هم خیلی سریع ما پاسپورت ریکوئست شدیم و امروز که این مطلب رو براتون می نویسم پاسپورتهامون به مهر ویزای مهاجر کانادا منقش شده و ذوق زده هستیم. برای منی که همیشه نگران هستم این نگرانی حالا شکل جدیدی به خودش گرفته و نگران چه خواهد شد و چه کارها بایدکرد هستم. این روزها بیشتر از روزهای دیگه صرف خوندن مطلب و تجربیات دیگران می کنم و با همسر جان برنامه ریزی های متفاوتی می کنیم. خیلی برای رفتن عجله نمی کنیم و می خواهیم خوب به کارهامون بتونیم سر و سامونی بدیم. تا اونجایی که بتونیم سعی می کنیم که اشتباهاتی که برای اومدن به اینجا کردیم رو تکرار نکنیم و از خیلی هاشون هم استفاده مفید کنیم. نمی دونم چه چیزی در انتظارمونه؟ نمی دونم چقدر خوب خواهد بود اما قصدمون اینه که دیگه خوب یا بد شروع به ساختن کنیم. زندگی هرچقدر سخت, هرچقدر ناممکن اما بسازیمش. وقتی مهاجر می شی, وقتی دیگه تو مملکت خودت نیستی هیچ جایی اونی نیست که آرامشی رو که می خوای بهت بده. همیشه اون نوستالژی همراهت هست. حسی که تا زمانیکه ایران هستی احساسش نمی کنی. اما چیزهایی رو از دست می دیم تا چیزهای دیگه ای رو بدست بیاریم. خیلی چیزها برام حل شده, مثل از صفر شروع کردن, مثل اینکه در جای اصلی خودت نباشی, مثل رد شدن, افتادن و بلند شدن و مثل تبعیض نژادی. بدلیل اینکه اینجا بیشتر کارم با ایران و ایرانیه خیلی از خاطراتشون دور نشدم. خیلی یادم نرفته که جای خوب کار پیدا کردن در ایران هم پارتی می خواست یا خدمات جانبی که من هیچکدومشون رو نداشتم. هنوز یادم نرفته وقتی به سفارت ایران در امارات مراجعه کردم چون آستینم تا آرنجم بود من رو راه ندادند و وقتی بهشون گفتم پس من به خاطر یه وجب آستین شهروند این مملکت نیستم بهم گفتن نه نیستی.من تبعیض رو با گوشت و پوست خودم در ایران در کشورم در جایی که به دنیا اومدم احساس کردم. اونهم از طرف هموطن نه از طرف یه خارجی.  اینجا وقتی با هموطنهام سر و کله زدم و دیدم هنوز در چه اوهامی هستن و هنوز خودشون رو نژاد برتر دنیا از نظر هوش و تحصیلات می دونن فهمیدم من واقعا غریبه ای در جزیره ای به نام ایران هستم. من توانائی ها و ضعفهای خودم رو می شناسم. دنبال قصر بلورین و فرش قرمز نیستم. هر دو روی زندگی رو هم دیدم. زندگی با امکانات مالی کمتر در ایران و بیشتر در امارات. اما زندگی دراینجا برای من شکل حبابی رو داره که هر لحظه می تونه از بین بره. می دونم که دلم برای اینجا تنگ خواهد شد. می دونم که بارها به خودم خواهم گفت, من چقدر در دبی راحت بودم. اما بازهم یادآوری خواهم کرد که این نوستالژی بیش نیست. شاید حتی یه جورایی بهتر شد که امسال کار مهاجرتمون به کانادا درست شد چون امسال شرایط زندگی سخت تر از سال پیش شده. مناسبات سیاسی عجیب در زندگی همه ما تاثیر داره و عجیب من تمایلی به برگشت به جایی که در اون به دنیا اومدم و بزرگ شدم رو ندارم. من و همسرم سعی خواهیم کرد تا با کمک خدای مهربون زندگیمون رو باز بسازیم. اگر کانادا خوب باشه یا بد خیلی اهمیتی نداره چون در حال حاضر این تنها راهیست که راضی ام می کند. وقتی وطن خانه ات نیست, دیگر برای زندگی در هرجای دیگربه دل چندان نیازی نداری. خانه ات بر دوش است و ساختن دوباره زندگی ات با تو. عقل حکم می کند و تو بازی. دلت هم روزی که رضایت فرزند و همسر و حتی خودت را می بیند با تو کنار می آید. کفشها و عصای آهنین را دوباره از کمد در آورده ام. به امید خدا شروع خواهیم کرد.

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

خبرهاي يواشكي

سلام
چطورين؟ خوبين؟ خانواده؟ عهد و عيال؟ بچه ها؟ مامان و بابا؟ خاله خانم و عمو جان؟ همسايه اينطرفي؟ همسايه اونطرفي؟ همه خوبن؟ كمي كسري ندارين؟ دلار و سكه تون رو براهه؟ سفرهاي اروپا تون چطوره؟ دبي و تركيه كه به راهه. البته تركيه سرده خيلي نمي چسبه اما دبي ماشالله ماشالله هوا خوب، قيمتها عالي درهم هم كه خيلي بخواد براتون در بياد 500 تومن. يعني يه بستني بدبخت و مفلوك مك دونالد كه مي خوري مي شه 500 تومن كه خيلي هم قابل نداره. خريد كيف و كفشتون هم كه كمتر از مارك نيست و ديگه با درهم به اين مرقون به صرفگي ديگه كي ميره دي تو دي خريد كنه. همين گوچي خودمون هست ديگه. الحمدلله رب العالمين همسايه هاتون و چهار تا اين ور اونورتون هم كه گرسنه نيستن، دانشجو ندارن، كرايه خونه ندارن از همه مهمتر شكمها هر شب از گوشت و مرغ پر مي شه و گرسنه خيابون خواب نداريم ما.   تازه اينجا كه مي آيم با مانتو هاي همچنان بسيار تنگ، روسري همچنان تا نيمه روي سر و آرايشهاي فضايي مي چرخيم. يعني من موندم اگر تو ايران اينطوري بيرون مي ريم چون يه جورايي با پوشش موافق نيستيم ولي اينجا ديگه چرا؟ اينه كه آدم به صادق بودنشون شك مي كنه. خلاصه ما ملت باد پروريم. خب اينها رو گفتم كه نگفته از دنيا نرم.
و اما اونطوري كه بوش مي آد يه تغيير و تحولاتي هم در فايلهاي ما داره اتفاق مي افته و گويا بك گراند چك ما در حال نهايي شدنه. اميدوارم كه درست باشه. من همچنان رابطه نزديك و عاشقانه خودم رو با وكيل محترم نگه داشتم و فقط منتظر روزيم كه كارم تموم بشه. يعني چه روزي مي شه اون روز كه من يه دل سير با اين وكيل محترممون صحبتهاي سنگين انجام بدم.
مراقب خودتون باشيد و سعي كنيد از هواي برفي لذت ببريد. پولهاتون هم تا مي تونيد به دلار نزديك كنيد.

مويد باشيد.

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

پرواز آنهم از نوع عمر و زمان

سلام ... خيلي وقته كه طبق معمول ننوشتم. آخه چيزي نبوده كه بنويسم. همه چيز در اين دنيا چه واقعي و چه مجازي يا متوقف شده يا اصلا خوب پيش نمي ره. الان تقريبا يك سال  و هشت ماه از تاريخ انقضاء مديكالمون مي گذره و خبري نيست كه نيست. يه جايي خوندم كه اونهايي كه سال 2007 تقاضا دادن بايد يه جورايي سر بذارن بميرن. هر بار هم براي اداره مهاجرت نامه مي ديم دارن بك گراوند چكمون مي كنند كه ببينن اين آدم در طول اين 5 سال انتظار حركت شنيع تروريستي كرده، نكرده چطوريا بوده؟؟؟ انگار تروريستا 5 سال صبر مي كنن كه با 12 هزار دلار برن اونجا و يه فشفشه هوا كنن . حالا آقايوني كه با پولهاي آنچناني چند صد هزار دلاري كه يا به همه ارث رسيده، يا واقعا زحمت كشيده است (بر منكرشون لعنت) بدون نياز به داشتن سواد و دونستن زبان با اندكي از پول خردهاي جيبشون عملا ظرف يك سال وارد خاك كانادا مي شن و اصلا به راحتي از حالا مي تونن بگن سال ديگه تو كدوم خونه از محله ريچموند هيل كه محله ايرونياست خونه مي گيرن. البته اگر همسايه آقاي رئيس بانك ملي نشن. خلاصه نه اينكه عصباني باشم نه اصلا. ديگه اوضاع مثل جوك شده برام. حالا دوستان سرمايه گذاري در كبك رو براي ايراني ها ممنوع كردند. در اين مدت هم حسابي وكيل محترم رو به طور مستقيم و با كلمات بسيار زننده شستم ، پهنش كردم و گذاشتم كنار و البته ايشون هم ساكت ننشست و خودش رو محق دونست و گفت كه خوب بايد صبر كني و هميني كه هست. منم دو برابر چيزي كه به اون گفته بودم به خودم گفتم كه اصلا چرا از طريق وكيل پيش رفتم. من فكر كنم يكي از دلايل تاخير دركارم اينكه كه كانادائيها فكر مي كنن اين كه انقدر احمقه و وكيل براي كاراي به اين راحتي گرفته معلومه آي كيو خوبي نداره پس بهتره بمونه تو نوبت كودكان استثنائي. 
خلاصه خبر زيادي نيست و همه خبرها به قول دوستان پارازيتي خبر بده. تكرار اخبار بد از قيمت بالاي ارز تا تهديدات ايران و فرار ايراني ها به هر قيمتي و غرق شدن انواع كشتي هاي سفري و قاچاق مسافر و بسته شدن خانه سينما خيلي فايده اي نداره. البته اميدوارم آقاي اصغر عزيز براي فيلم جدايي نادر از سيمين جايزه اي بگيره بلكه يه لبخندي به لبهاي مردم بشينه. خب خواستم بگم كه من هنوز زنده ام و كارام هنوز در همون حالت باقي موندنو و باز خدا رو شكر مي كنم كه در اين شرايط به جاي اينكه در ايران باشم در دبي هستم. براي همه دعا مي كنيم كه بهترينها براشون پيش بياد.