۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

نظرها، وب لاگها، ترديدها

چند روز پيش با يكي از دوستان همسرم كه در كانادا اقامت داره ولي براي يك كار پروژه اي به ابوظبي اومده صحبت مي كرديم و درباره كيفيت و كميت زندگي در كانادا كلي ازش سوال كرديم. البته بنده خدا از ما "ف" مي شنيد تا فرحزادشو مي گفت. خلاصه بيشتر چيزهايي كه گفت (چه مثبت چه منفي) مشابه مثبت و منفي نويسان وب لاگهاي دوستانمون بود به طوري كه من به شوخي گفتم شما اينا رو از رو وب لاگها مي گيد يا واقعا اينطوريه؟؟؟ :)

از وضعيت كار در كانادا كه در حال حاضر خيلي هم خوب نيست برامون گفت و باز هم تاكيد كرد كه حتما از همون اول بريد تو يه موسسه يا دانشگاه يه دوره بگذرونيد و وقتتون رو تلف نكنيد. با اين كار ما كه همسرم اول بره و بعد من هم خيلي موافق بود و مي گفت تصميم عاقلانه ايه. يه هزينه بليط اضافي به اونهمه هزينه اضافي كه بر اثر بي كاري هردو بهتون وارد مي شه مي ارزه و بعد از اونكه يه نفر از نابينائي نسبت به محيط اطراف كمي بينائي پيدا كرد  مي تونه همسرش رو هم كمك كنه . نه اينكه كوري عصا كش كور دگر شود. 
اما بعد از اينكه بنده خدا رو ما تخليه اطلاعاتي كرديم ، جمله اي گفت كه جالب بود. گفت : اطلاعاتي كه از من و وب لاگ و اطراف مي گيرين خوبه اما از اونجائيكه نسخه زندگي براي همه ما آدمها يكسان پيچيده نشده پس خيلي خودتون رو درگير اين اطلاعات نكنيد. بعضي اطلاعات پايه اي مي تونه خوب باشه اما اونجا تا خودتون خيلي چيزها رو تجربه نكنيد ياد نمي گيريد و شايد خيلي از تجارب براي شما اتفاق نيافته يا بدترش پيش بياد. 

اين دوست ما در كانادا از كار بيكار شده بود و مي گفت در حال حاضر ترجيح اونها بر استخدام كانادايي الاصهاست تا مهاجرين. و همين مشكل براي خودش هم پيش اومده بود و با اينكه تخصصش از رقيبش بالاتر بود و حقوق كمترمي خواست اما باز اون رقيب كاناديي كار رو گرفته بود. ايشون هم كاري به شكل پروژه اي در امارات بهش پيشنهاد شد و براي 4 ماه به ابوظبي اومد. اينجا خيلي از كارش راضي بودند و با يك پيشنهاد خيلي خوب مالي قصد به استخدام دائم ايشون داشتند. اما ايشون نپذيرفتند. چرا؟ چون هنوز رو كارت پي آر هستند و با قبول اين كار كارتشون مشكل پيدا مي كرد و حاضر نبودند كه كانادا و پاسپورتي كه در آينده بخوان بگيرند رو به سود موقتي بفروشند.  خودش هم گفت كه وقتي به كانادا برگرده بيكار خواهد بود پس براي مدت بيكاري مي ره و يه مدرك ديگه مي گيره و تا اون موقع هم اميدوار بود كه اوضاع بهتر بشه.  با ديدن تصميم دوستمون ديدم كه واقعا بايد ديد كه در زندگي اولويت هامون چيه؟ براي چي مهاجرت مي كنيم و بعد يه تصميم درست بگيريم. 
اين رو مي دونم كه ما براي داشتن خيلي از چيزهاي نداشته مون مي ريم... اما اولين مورد نداشته شما در ليست اولويتهاتون چيه كه شما رو به مهاجرت وا مي داره؟ مهاجرت خاله زري اينا؟ عدم آرامش و آزادي در كشور محل سكونت؟ مسائل مالي؟ كوري چشم دشمنان؟ آينده بچه ها؟ آينده خودمون؟ آيا واقعا به حس مهاجرت رسيديم يا فقط مي خوايم از اين موقعيتي كه توش هستيم فرار كنيم. باور كنيد خيلي از دوستاني كه بعد ازمهاجرت خيلي ناراضي هستند شايد به خاطر اونه كه به طور موقت مي خواسند كه فرار كنند. شما چطور؟ شما اولويت اولتون چيه؟

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

عکس با مک دونالد

سلام

اول از اینکه بخوام به موضوع وب لاگم بپردازم باید بگم که الان تقریبا یک ماه می شه که ما مدیکالمون رو به اداره مهاجرت ارسال کردیم و فعلا خبری نیست. به قول دوستان غربی بی خبری خوش خبری است. بماند ما که مردیم در این مدت سعی کردیم مثبت نگر باشیم و خیلی به دلمان بد راه ندهیم.
از اونجائیکه من به بعد روانی مهاجرت به اندازه داشتن درباره اطلاعات درباره اجاره مسکن و پیدا کردن کار و مخارج زندگی و غیره و ذلک خیلی اهمیت می دهم و از اونجائیکه دوستان رفته و نرفته به اندازه کافی اطلاعات کافی رو در اختیار هممون قرار می دهند و از همینجا ازشون تشکر می کنم، بد ندیدم که کمی از بعد روانی مهاجرت بنویسم  که خیلی هم کم اهمیت نیستند و خیلی وقتها عدم آمادگی روحی ما مهاجران نتونیم در امر مهاجرت موفق باشیم.

اولین سوال من اینه : آیا قبل از مهاجرت سفر خارج از کشور رفتید؟ اگر رفتید چقدر سعی کردین چیزهای جدید رو در سفری که رفتین تجربه کنید. البته منظور من کنار ساحل رفتن و برنزه کردن و دیسکو رفتن و کنسرت رفتن نیستا. نه . مثلا سعی کرده باشید غذای جدیدی بخورید یا کاری رو انجام بدید که اصولا در فرهنگ زندگی روزمره ما نیست یا اگر کسی این کار رو کرد به دیده مسخره کردن نگاه نکنید.
من که در دبی زندگی می کنم ماشالله اینجا به اندازه ای که روزهای تعطیل شمال ایران ترافیکش سنگینه ، ترافیک هموطنان عزیز هم در اینجا بالاست. و واقعا می بینم که سفر خارج از ایران برای خیلی از ما ایرانیها فقط همون ساحل و خرید و برنزه شدن و با قیافه های عجیب غریب تو فروشگاهها گشتنه و آخرش بازهم می بینی یا دارن غذای ایرونی می خورن یا مک دونالد و دم گیشه فروش مک دونالد در حال عکس گرفتن هستند و حالا  بماند بقیه رفتارهایی که سر صندوق فروشگاه می کنند یا موقع سفارش غذا چقدر گارسون بیچاره رو مسخره می کنند و شروع می کنند فارسی باهاشون صحبت کردن و اون بیچاره ها عصبی و ناراحت میز این دوستان ایرانی رو ترک می کنند. بماند که همیشه موقع کنسرت های ایرونی دعواهای بدی می شه و پلیس اینجا مجبوره چند تا ماشین و نیروی اضافی هم بذاره که قابل کنترل باشن چون همه بی نهایت مستن و همه هم می خوان رانندگی کنن و دیگه خودتون تصور کنید صحنه را..... شما تنها ایرانی ها رو در فروشگاهها می بینید که داخل چرخ خرید شما رو نگاه می کنند و زیر زیرکی با هم در این باره صحبت می کنند و سر 3 درهم با راننده تاکسی چونه می زنند و .... خلاصه اگر بخوام از این صحنه های دلپذیر بگم که خیلی هست و تکرارشون خیلی دلپذیر نیست.  اما چرا؟ چرا ما ایرانی ها خیلی سخت خودمون رو با محیط تطبیق
می دیم. چرا از محیط خودمون یاد نمی گیریم یا حتی سعی نمی کنیم که درباره اون محیط تحقیق کنیم.

چرا مناعت طبعمون رو از دست دادیم؟ چرا یادمون می ره همون فروهری که از گردن آویزون کردیم؟ چرا یادمون می ره وقتی که ما ایرانیا همیشه خودمون رو بر تر از همه می دونیم و باهوشتر از بقیه مردم دنیا کارهایی می کنیم که مضحکه خاص و عام می شیم؟ یعنی همه اینها دست دولته؟ آخه وقتی یاد گرفتیم موهامون رو ده درجه روشنتر کنیم, لبهامونو چند سانت کلفتر, دماغهامونو سرسره دار تر و وسط حرفهامون هی بگیم اوکی اوکی و چهار تا کلمه ای که از کلاس زبان یاد گرفتیم رو وسط حرفامون بپرونیم یادمون می ره که باید چیزهای خوب دیگه ای رو هم بلد باشیم. آیا فرهنگی که دنبالش هستیم و به خاطر اون مهاجرت می کنیم همین هاست؟ آیا ما فقط همین ها رو تو مملکتمون کم داریم؟ شما تنها ملیتی رو که پشت همدیگر و خالی میکنه تنها تو ایرانیها می بینید. ما از اونطرف آبی ها یاد نگرفتیم که آدمها رو به خاطر ظاهرشون مورد قضاوت قرار ندیم. در بین جمع خودمون تحمل شنیدن عقاید مخالف عقاید خودمون رو نداریم و با بدترین وضعیت جواب طرف رو می دیم و اونوقت دنبال دموکراسی هستیم. به قول معروف یه سوزن به خودمون و یه جوالدوز به دیگرون.  دوست ایرانی رو می شناسم که به انگلستان مهاجرت کرده . از افتخارات این خانم این بود که سر کار همکارش به علامت موفقیت (شستشو) بالا برده برای این خانم و این خانم خیلی غضب آلود بهش گفته که دیگه این کارو تکرار نکنه چون این حرکت در فرهنگ ما معنی خیلی بدی داره. آیا به نظرتون این خانم حق داره این حرف رو بزنه؟ به نظر من خیر چون این مائیم که وارد جامعه اونها شدیم و باید خودمون رو تطبیق بدیم. از نظر من مهاجرت یعنی هجرت از آنچه که به آن عادت کرده ایم و  کشف دنیای جدید دیگری که اگر بخواهیم می توانیم خود را منطبق با آن کنیم.
اینگونه هیچگاه احساس غربت نمی کنیم چون دهکده جهانی متعلق به همه ما انسانهاست.

شاد باشید.