۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه
دلايل رفتن از دبي - شماره 3
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
يه پست بي ربط
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
يك خبر جديد
۱۳۸۹ مهر ۲۷, سهشنبه
نظرها، وب لاگها، ترديدها
۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه
عکس با مک دونالد
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
برنامه برای رفتن
۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سهشنبه
یه پست همینطوری
طی چرخشهای شبانه ای که در وب لاگها و بازهم وب سایت تراک ایت داشتم دیدم که هنوز از آفیس لندن درخواست پاسپورت رو برای متقضایان ارسال می کنند و اینه که از نا امیدیم کمی کم شد و امیدوارم ظرف یکی دو ماه آینده ما هم چنین درخواستی رو دریافت کنیم. البته امیدوارم هرچه که خیره پیش بیاد.
و اما از دبی بگم که همچنان گرمای 42 درجه با رطوبت وحشتناکشو داره و ما تقریبا در خونه، مال و محل کارمون قفل هستیم و بیرون رفتن مساوی خفه شدن در این هواست. بیچاره اون کارگرهایی که تو این هوا بیرون کار می کنن و تازه روزه هم می گیرن.
این روزها اجاره خونه ها کمتر شدند ولی قیمت مواد غذایی یه دفعه ای سر به فلک گذاشتن. دبی شده عین الا کلنگ. یه قیمت میره پائین و یه قیمت میره بالا.
خوش باشید
۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه
خبر خوب - خبر بد
اما خبر بد: تو چند تا از این سایتها از جمله www.trackitt.com خوندم که اخیرا به چند نفر که میدکالشون رو برای کانادا ارسال کردند و بعد از 2 ماه پی گیری کردند نامه ای از اداره مهاجرت اومده که در اون گفته تا دسامبر 2010/ژانویه 2011 درخواست پاسپورت براشون ارسال نخواهد شد و عده ای معتقد بودند که سهمیه امسال اداره مهاجرت دیگه پر شده و ما شاید بریم برای سال آینده.
نمی دونم چقدر این خبر صحت داره ولی امیدوارم که خیلی هم درست نباشه.
تا بعد
۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه
چرا از دبي مي رويم
من نمي خوام شرايط اينجا رو با ايران مقايسه كنم فقط مي دونم كه هر وقت براي تعطيلات و ديدن پدر مادرم به ايران مي رم خدا رو شكر مي كنم كه اين امكانات رو در اختيار ما قرارداد كه بتونيم خارج از ايران زندگي كنيم. شايد اينجا به نسبت ايران براي ما امكانات بهتري داشته باشه يا حتي در ظاهر نسبت به كانادا آدم بتونه زندگي لوكس تري داشته باشه اما مواردي كه اسم مي برم به نظر من و همسرم كم اهميت نيستند.
1- يكي از مهمترين مسائل پاسپورته . اينجا هزار سال هم بموني بهت پاسپورت نمي دن. اشتباه نكنيد كه آخه پاس اماراتي به چه دردي مي خوره. پاس اماراتي يكي از قويترين پاسهاست و بسيار بهش اهميت داده مي شه و راحت براي هر كشوري كه بخوان براشون ويزا صادر مي شه اونم تو 2 روز كاري
2- بازهم مهمترين مسئله پاسپورته. نگين اين حرف تكراريه نه. اينجا بستگي به پاسپورتي كه داري حقوق مي گيري. پائينترين حقوق مال بنگلادشي ها و فيليپيني ها و هندي هاست و بعدش ديگه روسها و بعضي از عربهاي لبنان و سوريه كه اخيرا وضعشون از ايراني ها بهتر شده چون اخيرا دولت به عرب زبانها بيشتر نياز داره و بعد ايراني و بعدش اروپائي و غيره و غيره. البته استخدام ايراني ها هميشه با مشكل و داستان مواجه مي شه. اينجا تو زبونها افتاده كه براي ايروني جماعت ويزا در نمي آد. البته براي من و همسرم و خواهم كه تازه مجرد هم هست تا الان كه ويزا در اومده ولي كلا شركتها راه دستشون نيست كه براي ايرونيها ويزا در بيارن. البته واقعا مواردي بوده ويزا در نيومده ولي خلاصه يه جورايي ويزاي كار الان براي ايراني هاي تازه وارد سخت در مي آد و اخيرا هم تاسيس شركت براي ايراني ها تقريبا غير ممكنه.
3- امكانات پزشكي اينجا كه صفره. بيمارستانهاي بسيار عالي داره ولي دكتراش اصلا خوب نيستند. بيشتر مصري و اردني هستند ولي بيمارستانهاش حرف ندارند. مثل هتل 5 ستاره مي مونن ولي خيلي گرون هستند و اگر شركت شما بيمه خوبي براتون تهيه نكنه خدا عالمه كه بايد چكار كنيد.
4- من يكي از دلايلي كه اينجا بچه دار نشدم اينه كه مرخصي زايمان فقط و فقط 45 روزه. باورتون مي شه؟ بعدش يا بايد به قول اينطرفيا maid يا همون خدمتكار بگيري و بچه تو به اون بسپاري. اين خدمتكارا رو هم مستقيم بيشتر مي تونين از فيليپين يا هند و بنگلادش وارد كنيد. حقوق اين خدمتكارا خيلي بخواد باشه ماهي 1200 درهم اماراته كه مي شه حدوده 300 هزار تومان مي شه البته بايد با شما زندگي كنه كه اونم مسائل خودشو داره. تصور كنيد كه يه خانمي از يه روستايي تو فيليپين مي آد و مي خواد از بچه شما نگهداري كنه. اينها از خانواده هايي با فقر مالي و فرهنگي شديد مي آن كه كلي بايد آموزش ببينن و تقريبا خيلي سخت شما مي تونيد يكي كه بتونه خط شما رو بخونه پيدا كنيد.
خب با نوشته طولاني نمي خوام خسته بشيد. دلايل بيشتر رو در پست بعدي مي گم.
۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه
خستگی
کاش صلاح کارمون هرچه زودتر باشه.
فقط دعا می کنیم همین.
۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه
ادامه داستان
اينجا آزادي به اون معناي آزادي سياسي وجود نداره ولي مردمش نيازي هم نمي بينن كه مخالفتي با حكامشون بكنن. حكامشون بدليل جمعيت كم بومي خودشون به اونها نسبتا خوب مي رسند و باهاشون خوبن در واقع پول نفتي كه بدست مي آرن براي مردمشون هم اي بفهمي نفهمي خرج مي كنن.
خلاصه براي ما كه از ايران اومده بوديم همه چيز تازگي داشت. حتي كنار ساحل براي شنا با هم رفتن.
وقتي اوضاع اقتصاديمون بهتر شد تونستيم چند تا سفر اروپائي بريم . با اينكه سفرهامون بسيار اقتصادي انجام مي شدن اما خيلي لذت برديم و ديديم نه بابا زندگي چيزهاي ديگه اي هم داره كه ما ازشون بي بهره بوديم.
خلاصه بعد از اينكه كار و زندگي در محيط چند مليتي رو تجربه كرديم ديديم كه ديگه برامون زندگي درايران سخته و در عين حال هم كشور امارات هزار سال هم توش بموني بازم بهت امكان اقامت دائم رو نميده. پس ما بعداز كلي تحقيق در سال 2007 تصميم گرفتيم كه به كانادا مهاجرت كنيم.
بقيه داستان شروع مهاجرت به كانادا رو تو پست بعدي مي نويسم.
فعلا خداحافظ
۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه
چي شد كه من از ايران اومدم
همسرم در ايران در شركتي كه كار مي كرد، با آقايي آشنا شد كه اين آقا در امارات كارهاي تجاري انجام مي داد و همسرم در كارهاش كلي بهش كمك مي كرد و اين آدم خودش رو به نحوي مديون ما مي دونست و هميشه مي خواست كه محبتهاي همسرم رو يه جوري جبران كنه. براي اين كار من و همسرم رو در تابستان گرم براي مدت 5 روز به دبي دعوت كرد.
من و همسرم كه تا اون زمان به خارج از كشور سفر نكرده بوديم با شوق و ذوق بسيار زيادي راهي اين سفر سرنوشت ساز شديم. تو اين سفر كه كلي هم بهمون خوش گذشت، اين آقا به همسرم پيشنهاد همكاري در دبي رو داد و اينكه شركت جديدي را در حال تاسيس كردن داره و مي خواد كه همسرم بهش تو اين كار كمك كنه و ازمون خواست كه روي اين پيشنهاد فكر كنيم.
القصه با ديدن جاذبه هاي بسيار جالب توريستي دبي مخصوصا به عنوان كسي كه اولين بار از ايران خارج مي شه من و همسرم احساس كرديم كه با توانمندي هايي كه داريم شايد بتونيم در خارج از ايران هم براي مدت كوتاهي (تاكيد مي كنم) مدت كوتاهي زندگي كنيم و بار خودمون رو ببنديم و به ايران بر گرديم.
القصه ما به قول فرنگي ها اوكي رو به آقاي دوست داديم و ايشون هم گفت پس كارهاتون رو بكنيد تا براي مهر ماه يا آبان ماه اينجا باشيد. من و همسرم هم خوشحال و خندان از كارهامون استعفا داديم ولي دست به هيچ چيز زندگي نزديم و هيچ چيز رو نفروختيم. از جمله ماشين پرايد قسطيمونو. چون فكر كرديم تا 6 ماه مي مونيم اگر موندگار شديم كه هيچي اگر نشديم ديگه همه چير رو از دست نديم.
بعد از اينكه با شركتهامون تسويه حساب كرديم و تمامي مداركي كه در زندگيمون داشتيم رو ترجمه رسمي كرديم و آماده و محيا براي رفتن شديم، آقاي دوست به ناگهان غيبشون زد و به مدت 2 هفته هيچ خبري از ايشون نبود و تلفنهاشون رو هم جواب نمي دادن.
بماند كه ما چه كشيديم و با اجازتون ايشان مارو به مدت 2 ماه بين زمين و آسمان نگه داشتند و زمانيكه ديگه تصميم گرفتيم كه به ايشون بگيم نمي خوايم، ويزامون رو برامون فرستادن و گفتن كه خونه و كار و ماشين و زندگي و همه چيز محيا است و فقط خانم (يعني من) بايد برم به فكر دكوراسيون منزل.
شبي كه رسيديم به هتلي رفتيم. من دائما در مورد كار از اين آقاي دوست سوال مي كردم و ايشون طفره مي رفتند .... ديگه سرتون رو درد نيارم كه در واقع كاري در كار نبود و منهم در يه شركت با حداقل حقوق استخدام شدم و همسرم هم به دنبال كار بود چون اون آقا گفت كه به مشكلي برخورده و تنها براي ما آپارتماني در شهر نزديك دبي يعني شارجه اجاره كرد و من و همسرم هر روز 12 كيلومتر رانندگي در ترافيك شديد شارجه را متحمل مي شديم تا به دبي كه محل كار من بود برسيم.
همسرم خيلي از ماندن ما خوشبين نبود و به دليل تمام فشارهايي كه برش وارد بود زمان كوتاهي رو براي برگشتمون تعيين كرده بود كه اگر كارها رو به راه نشد برگرديم. البته روحيه جنگجويي كه داشتيم باعث شد فكر كنيم كه ما اگر به ايران هم برگرديم بازهم صفر خواهيم بود و دوباره بايد شروع كنيم پس چه بهتر كه از جايي كه هستيم شروع كنيم. براي من و همسرم اينجا نكات بسيار خوبي هم داشت. از نكات مثبت اينجا كه مارو پا گير كرد مي تونم مواردي مثل امنيت، آرامش، احترام، روي روال بودن و قانوني بودن كارها، آزادي شخصي و توان درآمد بيشتر رو نام ببرم كه البته كم چيزهايي هم نبودند و نيستند.
خلاصه بعد از چهار ماه كه واقعا زندگي سختي رو گذرونديم من يه روزي كه خيلي خيلي دل شكسته بودم از خدا خواستم كه كمكم كنه و يكهو يه آگهي استخدام خيلي خيلي خوب از يه شركت خيلي بزرگ در اينترنت جلوم سبز شد كه خانمي فارسي زبان رو احتياج داشتند. منهم سريعا اقدم كردم و خلاصه ظرف 3-4 روز بعدش در شركت جديد با بيش از 2 برابر حقوق قبلي استخدام شدم. همسرم هم در يه شركت ديگه اي كاري مناسب پيدا كرد و قسمت ما بر اين شد كه در امارات متحده عربي براي مدت 6 سال بمونيم.....
تو پست بعدي از تجربياتم در اين كشور گرم مي گم و ميگم چي شد كه تصميم به مهاجرت دوباره اي اونهم به كانادا گرفتيم.
شاد باشيد